در صحنه سیاسی قرن بیستم، پیدایش چهرههای «کاریزماتیک» از برجستهترین پدیدهها در ابعاد جهانی است، رهبرانی که جاذبه افسونکننده و انتقادناپذیری برای انبوه پیروان و هوادارانشان داشته، برخی از آنان (همچون هیتلر، موسولینی، استالین) اکنون به ورطه بدنامی و بیاعتباری افتادهاند و از برخی (مانند گاندی، نهرو، ماندلا) همچنان با علاقه و احترام یاد میشود – دیگرانی هم در برزخ بین این دو سرگردانند.
امروزه، کمتر کسی در معنا و مصادیق «کاریزما» و «کاریزماتیک» شک و شبهه دارد، و در عین حال کمتر کسی حدس میزند رواج این اصطلاحات از اواسط قرن بیستم آغاز شده، پیشتر استفاده از آنها به شاخه خاصی از الاهیات مسیحی محدود میشد."
به لحاظ ریشهشناسی، «کاریزما» برگرفته از «خاریسما»ی یونانی به معنای «جاذبه ذاتی» است که خود از «خاریتاس» به معنای متانت، جذابیت، برکت، و موهبت میآمد.
خاریسما در عهد باستان رواج محدودی داشت که البته حامل هر دو معنای اصلی این واژه بود: در معنای اول به جاذبههای ظاهری یک نفر اطلاق میشد (و خصلتی دنیوی و سکولار داشت)، و در معنای دوم از فرهمندی الوهی یا برخورداری از موهبتی آسمانی حکایت میکرد (و امری اساطیری یا الاهیاتی بود)
در هر دو حالت، خاریسما ویژگیهای مشخص اما مرموزی بود که طبیعت یا آسمان و خدایان به فردی اعطا کرده، این فضیلت ذاتی و موهبت مادرزادی او را از دیگران متمایز میکرد و بر آنان برتری میبخشید.
با ظهور مسیحیت و با رسالات پولس رسول (به ویژه رسالههای اول و دوم خطاب به قرنتیان) بود که کاریزما کاربرد تازهای در گفتمان سیاسی - الاهی پیدا کرد.
پولس کاریزما را مجموع مواهبی میشمرد که به لطف الاهی یا به یمن روحالقدس به افرادی اعطا شده، آنان را شایسته رهبری و سروری میسازد. کاریزمای مسیحی هم مصادیق معدودی داشت (چنین الطافی اصولاً در چهرههای مقدس مسیحیت متجلی میشد)؛ با این حال، استفاده پولس از «کاریزما» برجستهکننده وجهی از این اصطلاح شد که امروزه هم از وجوه معرف آن به شمار میرود: جاذبهای انفرادی (فردی) که اثری اجتماعی (جمعی) دارد."
کاربرد مدرن کاریزما اما با ماکس وبر، جامعهشناس آلمانی، در اوایل قرن بیستم آغاز شد. وبر بود که با طرح «اقتدار کاریزماتیک» اسباب رواج این اصطلاح در دهههای بعد را فراهم کرد – در واقع، کاربرد کاریزما تا زمان وبر آنچنان کمیاب بود که تالکوت پارسونز (جامعهشناس آمریکایی و مترجم و مفسر آثار وبر به انگلیسی) اشتباهاً آن را ساخته و پرداخته خود او دانسته بود.
وبر در طرح مشهور خود برای طبقهبندی و تحلیل شیوهها و سرچشمههای «حاکمیت مشروع»، در کنار «اقتدار سنتی» و «اقتدار عقلانی - قانونی»، به نوع سومی از حاکمیت قائل شد که مشروعیت خود را از کاریزمای متجلی در وجود یک رهبر برجسته میگرفت، رهبری که به شیوهای سکولار و دنیوی بر خصلتهای استثنایی و شبهالاهیاش اتکا داشت و با «اقتدار کاریزماتیک»اش بر انبوه مردم حکومت میکرد.
آنگونه که از آرای وبر در دو کتاب سترگش «اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری» و «اقتصاد و جامعه» بر میآید، اقتدار کاریزماتیک از «وفاداری و سرسپردگی» انبوه مردم به «قداست، قهرمانی، یا خصایص بیبدیل یک شخص و الگوها و نظامی که بنیان نهاده» نشات میگرفت: کاریزما فطری و ذاتی بود، اکتسابی و آموختنی نبود، امتیاز «فوقالعاده»ای بود که فرد را از انبوه مردم «عادی» جدا میکرد و فوق آنها قرار میداد.
در عین حال، وبر اصرار داشت که اقتدار کاریزماتیک نه فقط به یمن کاریزمای فرد که در رابطه بین او و پیروانش، در پذیرش این امتیاز از سوی سرسپردگان او، به فعلیت در آمده، مشروعیت مییابد؛ از همین رو است که، در «نظریه سازمانیابی اجتماعی و اقتصادی»، تصریح میکند که عمدهترین شرط کارآیی و اعتباریابی اقتدار کاریزماتیک «به رسمیت شناخته شدن» کاریزمای یک رهبر از سوی افراد زیر نفوذ او است.
همچنین، شخص کاریزماتیک در نتیجه این رسمیتیابی اقتداری انقلابی پیدا میکند، اما نهایتاً باید با دو شکل دیگر حاکمیت به سازش برسد، وگرنه با مرگش اقتداری که بنیان نهاده از میان خواهد رفت – مگر آن که در روند «تحکیم و تثبیت» یا رایج و روزمره ساختن کاریزما، اقتدار کاریزماتیک اش به فرد دیگری انتقال یافته یا اقتداری بوروکراتیک / سنتی ادامهدهنده اقتدار از دست رفته شود.
با ترجمه آثار وبر به انگلیسی و دسترسی گسترده به آرای او، «کاریزما» و «کاریزماتیک» در اواسط قرن بیستم به تعابیر غالبی در توصیف چهرههای سیاسی برجسته بدل شد، چهرههایی – چه مثبت چه منفی – که جذابیت مقاومتناپذیری برای تودهها داشته، توان اثرگذاری بیمانندی بر آنها یافته بودند: رهبر کاریزماتیک ابرمردی بود که فراتر از اراده و اختیار مردم آنان را تحت تاثیر قرار میداد و هیچکس یارای مقاومت در برابر او، یا حق انتخاب و انتقاد نداشت. در عین حال، چنین برداشتی، فارغ از این که تا چه حد وبری بوده، به زودی مورد تردید و مداقه انتقادی قرار گرفت.
به ویژه، با ظهور جنبشهای انقلابی، مارکسیستی، و پوپولیستی و، در ادامه، با افشای سازوکار نظامهای برآمده از این جنبشها روشن شد آنچه اکنون کاریزما خوانده میشود عمدتاً حاصل کار ایدئولوژیهای ارتجاعی و تبلیغات سیاسی برای بتسازی و «شخصیتپرستی» بوده، هرچه بیشتر آشکار شد که کاریزما بیش از آن که مقولهای متعلق به روانشناسی فردی باشد پدیدهای قابل درک و تحلیل در جامعهشناسی سیاسی، رفتارشناسی تودهها، و روانشناسی اجتماعی است."
کاریزما بیش از آن که به متعلقات یک شخصیت اشاره داشته باشد به صفاتی اکتسابی اشاره دارد که دیگران (دستگاههای تبلیغاتی و البته تودههای مردم) به او منتسب کرده، شخصیت کاریزماتیکی از او میسازند و او را بر سرنوشت همگان حاکم میکنند. اشکال کار وبر آنجا بود که تحلیل خود از کاریزما را در چارچوبی اجتماعی ارائه داده، اما در تعریف و توصیف آن همچنان به روانشناسی فردی اتکا میکرد.
به دنبال این بازبینی، و با توجه به کارنامه تاریک بسیاری از رهبران کاریزماتیک (گرایش بیحدوحصر آنان به اعمال خودکامگی سیاسی، استبداد اجتماعی، و سرکوب فکری و فرهنگی)، بسیاری وبر را مبلغ حکومتهای تمامیتخواه یا فاشیستی شمرده، آرایش در باب اقتدار کاریزماتیک را وسیلهای برای مشروعیتیابی اینگونه نظامها شمردند.
با این حال، آنچنان که بهویژه با آثار جامعهشناسان، فیلسوفان، و فرهنگشناسان فرانسوی روشن شد، وبر نه توجیهکننده که توضیحدهنده اقتدار کاریزماتیک بود، و از قضا آنچه در عمل اتفاق افتاد از تیزبینی تحلیلی او حکایت داشت.
در همین راستا، ژان بودریار با تبیین بیتفاوتی و مسئولیتگریزی تودهها توهمات رایج در باب معصومیت «اکثریتهای خاموش» را تاراند، و پیر بوردیو با تشریح مبانی مادی و تاریخی کاریزما توضیحات وبری در خصوص بنیان انتزاعی و اسرارآمیز آن را یکسر زیر سوال برد.
و این در حالی بود که، رولان بارت در «اسطورهشناسیها»یش عرصهی تازهای در نقادی فرهنگی و اجتماعی گشوده، نشان داده بود آنچه در ایدئولوژیهای رایج بهعنوان امور «طبیعی» ارائه و تبلیغ میشود در واقع اموری خودساخته و مصنوعات «فرهنگی» است: کاریزما و همانندانش بیش از آن که صفاتی ذاتی و طبیعی بوده باشند به تلقی خاصی از جاذبههای فردی اشاره دارند که تماماً توسط فرهنگهای بشری ساخته میشوند.
سوای تحلیلهای نظری، در رد ذاتی و طبیعی بودن کاریزما به واقعیات ملموس متعددی میتوان استناد کرد. نگاهی به نامنامه برجستهترین رهبران کاریزماتیک علناً نشان میدهد چنین شخصیتهایی اغلب نه فقط به لحاظ ویژگیهای شخصی امتیاز عمدهای نداشته بلکه بعضاً جاذبهای بسیار کمتر از افراد عادی داشتهاند.
به علاوه، این واقعیت که رهبر کاریزماتیک و محبوبِ یک ملت میتواند برای ملت دیگری منفور و مشمئزکننده و عاری از هرگونه کاریزما باشد گواه روشنی بر «فرهنگی»، و نه «طبیعی»، بودن کاریزما است، وگرنه ویژگی طبیعی طبعاً باید از توان تاثیرگذاری نسبتاً یکسانی بر عموم ملل بهرهور باشد.
افزون بر این، «جایگاه» یک شخصیت عاملی است که عمدتاً از چشم عموم دور میماند حال آن که، دقیقاً به دلیل برتری «موقعیت» بر «شخصیت»، جانشنیان یک رهبر کاریزماتیک هم عموماً از کاریزمایی کموبیش به حد رهبر پیشین بهرهور میشوند.
وانگهی، امکان افول شخصیتهای کاریزماتیک (کاریزمازدایی از آنان) خود دلیل دیگری در تایید انتسابی بودن این ویژگی است: این امکان که یک شخصیت، در عین حفظ ویژگیهای شخصیاش، کاریزمای خود را ناگهان یا به مرور از دست بدهد نشاندهندهی این نکته است که کاریزما نه یک ذات کشفکردنی که یک ظاهر خلقکردنی است.
کاریزما بی زمان و مکان نیست: یک شخصیت تنها در زمان و مکان مناسب میتواند کاریزماتیک شود و، در اقتدار کاریزماتیک، عامل تعیینکننده نه وجود طبیعی شخص که آن تصویری است که در فرهنگ خاصی از او ساخته میشود.
اینجا است که نقش فرهنگها در ساخت و پرداخت شخصیتهای کاریزماتیک را باید مورد تاکید قرار داد. در واقع، آنچنان که از سیر تحولات جوامع بشری بر میآید، جامعه هرچه فرهنگ سنتیتر و / یا تودهایتری داشته باشد آمادگی بیشتری برای خلق رهبران کاریزماتیک خواهد داشت. (از این نظر، هم جوامع سنتی و هم جوامع مدرنِ مایل به همرنگی، همسانی، و تبعیتهای تودهای به یک اندازه در معرض خطر اند)"
ظهور مستمر شخصیتهای کاریزماتیک در اینگونه جوامع نشان میدهد که فرهنگ تقلید و تبعیت و سنت مرید و مرادی و مانند اینها تا چه اندازه میتواند نقش تعیینکنندهای در توان و تمایل یک ملت برای تن دادن به یک اقتدار کاریزماتیک و تبدیل آن به مفری برای مسئولیتگریزی (نفی آزادی اراده و امکان انتخاب، و در نتیجه، سلب مسئولیت از خود) داشته باشد.
از قضا، در همینگونه جامعهها است که تبلیغات حکومتی حد اعلای توان خود را در بهرهبرداری از تمایل تودهها به بتسازی و شخصیتپرستی به کار میبرند: «شخصیت کاریزماتیک» عموماً محصول همین همدستی تبلیغات و تودهها است.
طرح «اقتدار کاریزماتیک» از سوی وبر به روشن شدن ساختار حاکمیت در بسیاری از جوامع منجر شد، اما کمرنگ شدن نقش کاریزما در معادلات قدرت معاصر هم پیآمد روشنگریها و بازبینیهایی است که در برداشت وبری از بنیان طبیعی و نافرهنگی کاریزما صورت گرفت.
خوب یا بد، امروزه «شخصیت کاریزماتیک» در حال عقبنشینی از صحنه سیاسی و رجعت به حوزه غیرسیاسی (دین و آیین) است، و در حوزه فردی هم اصطلاحاتی مانند «سوپر استار» و «سلبریتی» جای آن را گرفتهاند.
جاذبه فردی دیگر امری اسرارآمیز و آسمانی دانسته نمیشود گو این که بعضاً اکتسابی و آموختنی هم نباشد.
هرچه باشد، جامعه تودهای اگر بخواهد از «حاکمیت سنتی» به «حاکمیت عقلانی - قانونی» گذار کند چارهای جز کنار گذاشتن چهرههای کاریزماتیک ندارد – هرچند که رفتار تودهها در برابر شخصیتهای کاریزماتیک هنوز هم یادآور این گفته تاسیتوس، تاریخنگار رمی در دو هزار سال پیش، است که: «خود ساختند و به خودساخته ایمان آوردند.»